خدا بود و زمین بود و عشق . . .
حوا آمد و آدم آمد و عشق . . .
حوا بود و آدم بود و عشق . . .
درخت بود و سیب بود و عشق . . .
حوا رفت وآدم رفت و
ماند : عشق . . .
تو آمدی و من آمدم و عشق . . .
گفت : به چشمانش سجده کن !
به چشمهایت که سجده کردم ؛
من ماندم و خدا ماند و عشق . . .
کوچیک تر که بودم فکرمیکردم بارون اشک
خداست!!!!!!!!!!!!!!ولی مگه خدا هم گریه میکنه؟
چرا باید دل خدا بگیره؟دوست داشتم زیر بارون قدم
بزنم تا بوی خدا رو حس کنم،اشک خدارو تو یه
کاسه جمع کنم تا هروقت دلم گرفت کمی بنوشم
تا پاک و آسمانی شوم.آسمان که خاکستری
میشد دل منم ابری می شد حس میکردم که آدما
دل خدارو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند.
همه میگفتند:"باران رحمت خداست"ولی حس
کودکانه من می گفت:.........خدا دلش گرفته و
از دست آدم بدا داره گریه میکنه!!
ای خدا جون یعنی زمانی که بارون میباره دلت تو هم از دست ما آدمای بد گرفته و گریه میکنی؟
پس اگر تو هم دلت میگیره وگریه میکنی؟پس ما کجا بریم ودرودلمونو با کی در میون بذاریم ؟
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........