شمعدانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت: ای عاشق بی چاره فراموش شوی؛
سوخت پروانه ولی خوب جوابش داد,
گفت:طولی نکشد تو نیز خاموش شوی!
آرزویم این است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد
به همان اندازه که دلت می خواهد ...
لطفا نظر فراموش نشه ....
بر مدرسه ی عشق یکی در می زد
ازهجر رخت به سینه و سر می زد
" تنها " بد و مستانه به در می کوبید
درسینه ی او عشق تو پرپر می زد
**************************
منم تنها ترین تنهای دنیا
تویی زیبا ترین زیبا دنیا منم مثل امید یک قناری
قراری بر دل هر بیقراری منم یلدای بی پایان عشق
تو بودی مرهم زخم شقایق تویی ساکت تر ازپژواک شبنم
به روی برگ گلها خواب نم نم منم ان لهجه لبریز از درد
نگاه تو نبوده هرگزم سرد تویی لا لایی خواب خوش اواز
نگا هم را ببین در شوق پرواز منم ان دختر لبریز از مهر
که جادوی نگاهت کرده اش سحر نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هر چه دارم.
فردا
شاید روزمیلاد شقایق باشد
روز لبخند پرستو
ورویش سبزه در نفس پاک نسیم
روز مهربانی" ایمان " شوق
نور شب تاب به
آشیانه جغد
روز شیرینی تکبیره الاحرام دو نرگس
روز رقص جیرجیرکها در خواب درخت (برکه )
وتکاپوی مورچگان
روز شیهه چکاوکها
وصدای اعتراض عنکبوت از رهائی شب پره
شاید فردا
اینچنین باشد
بی گمان
فردا
روز خوبی خواهد بود
نه ؟
برگرفته از کتاب پشت پرچین افق به قلم کامران زراسوند
پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند
ادامه مطلب ...